دوآرشا چند ثانیه نگاهش کرد بعد گفت:- بهت قول می دم اجازه ندم کاری کنه.قولش در
بهرام اثر گذاشت و هر دو باهم به اونجا رفتن اما کرتیر اونجا نبود. آرشا کلافه دور و بر رو گشت اما می دونست مراسم به زودی شروع می شه پس گفت:- تو رو با یکی از دوست هام می فرستم.بهرام که حواسش به ماشین ها بود بی توجه به حرفش گفت:- آن ها چیست که چنان می رود؟- مرکبه.- چه نوع حیوانیست که مانندش ندیدم؟آرشا که تمام نگرانیش کرتیر بود همینطور که به دوستش زنگ می زد گفت:- جدیده، زمان شما نیست.اون موقع جلوی دانشگاه چیزی جز ماشین نبود. پیروان دوست آرشا وقتی اومد با دیدن اون ها خندش گرفت.- دوتا خرس گنده با بادبدک جلوی در دانشگاه امام حسین ایستادید!بهرام با تعجب نگاهش کرد و آرشا هم که کلافه بود دستی توی موهاش کشید و گفت:- داداش بهرام خان رو به تو می سپارم.پیروان دستش رو به سمت بهرام دراز کرد. بهرام گیج به دستش نگاه کرد بعد اعتراض آمیز گفت:- مگر تو که هستی که من، شاهنشاه ایران شهر دست تو را ببوسم؟!پیروان با تعجب نگاهی به پشتش دستش انداخت و آرشا که تازه یادش اومد باید توقع همچین حرکت هایی رو داشته باشه در گوش پیروان گفت:-
یکم کم داره، مراقبش باش!بعد فاصله گرفت و گفت:- شاهنشاه ساسانی، بهرام هستند.به پیروان اشاره کرد.- دوست من و یک سرباز نظامی هستند.پیروان احترام گذاشت.- از آشنایی با شما خرسندم سرورم.بهرام که خوشش اومده بود گفت:- اینگونه درست است! ما نیز ای رزمنده جوان!آرشا ادامه داد:- برای مراسم بادبدک ها اومدیم. بیا بادبدک من هم ببر و شاهنشاه رو مراقب باش من سعی می کنم یک ساعته برگردم.از اون طرف کرتیر هراسان توی خیابون ها آباخون، بالاخون بود. از بغل یک آرایشگا انشاا... اربعین میام سمت حرم...
ما را در سایت انشاا... اربعین میام سمت حرم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : f13821383h بازدید : 70 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 21:55